سرمه در چشمت مکن، روزم سیاه میکنی

قرص رویت را چرا آخر چو ماه میکنی؟

 

عاقبت خود را به زلفت دار خواهم زد شبی

آنچه از من ساختی آن شب تباه میکنی

 

پرده بر رویت بینداز و برون از خانه شو

چشم مردان چون غلط افتد گناه میکنی

 

باز ما را به نظربازی نمودی متهم

دختر معصوم، داری اشتباه میکنی

 

هرچه گفتم بی گناهم بر تو تاثیری نداشت

بی بی حکمی و حکما ً حکم شاه میکنی

 

نامه دادی که اسیر چشم مستت گشته ام

راست گفتی؟ یا فقط داری مزاح میکنی؟

 

من چه کردم با تو؟ آخر این چه کاری با منست؟

گاه رو گردانی و گاهی نگاه میکنی

 

ابروانت طاق کسری، اخم بر ابرو میار

این کمان مشکن که ما را بی پناه میکنی

 

با غل و زنجیر بایستی تو را جذبت کنم

تو مرا با گوشه چشمی سر به راه میکنی

 

محمد حسین ملکیان

 

 



تاريخ : یک شنبه 13 دی 1394برچسب:محمد حسین ملکیان, | 18:21 | نويسنده : آریا |

 

من ِ گذشته ی خود را به یاد داری که؟

به اصل ِ رجعت مرد اعتقاد داری که؟

 

منم به پای تو افتاده ام، نگاهم کن

به چشمهای خودت اعتماد داری که؟

 

اگرنه مثل لبت در حصار کن آن را

ظریف و ناب و زنانه، مداد داری که؟!

 

غزل غزل قلمم اعتراف کرد به عشق

خودت بخوان غزلم را، سواد داری که؟!

 

هنوز حلقه در انگشتم است، از تو کجاست؟

نگو که نیست! که دادی به باد!... داری که؟!

 

محمد حسین ملکیان

 

 



تاريخ : یک شنبه 13 دی 1394برچسب:محمد حسین ملکیان, | 18:19 | نويسنده : آریا |

 

قرار بود قرار مرا به هم بزنی

سکوت سلسله وار مرا به هم بزنی

 

مگر توان حماسه رقم زدن داری

که بخت ایل و تبار مرا به هم بزنی؟

 

حوالی گسل ِ"بوف کور" می چرخم

"هدایت" ی که مدار مرا به هم بزنی؟

 

به جای قافیه بنشانمت دوباره که چه؟

که شعر قافیه دار مرا به هم بزنی؟

 

شکسته ریل ولی چاره چیست سوزنبان؟

اگر مسیر قطار مرا به هم بزنی…

 

لگد بزن به سه پایه ، به بخت آخر من

که نظم صحنه ی دار مرا به هم بزنی!

 

محمد حسین ملکیان

 

 



تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:محمد حسین ملکیان, | 14:38 | نويسنده : آریا |

 

نوروز شد ولی دل من نو نمی شود

یک بوده ای همیشه و یک، دو نمی شود!

 

بیهوده دست و پا زدم از غم رها شوم

مرداب من دچار تلالو نمی شود

 

میخواستم فرار کنم با تو از خودم

بن بست تو که کوچه در رو نمی شود!

 

صدها غزل سرودم عزیزم برای تو

در عصر ما سروده که کادو نمی شود!

 

از (تو) برای قافیه ام خسته ام ولی

هر کار می کنم نشود (تو) ، نمی شود!

 

رامین و ویس و لیلی و مجنون فسانه بود

شیرین ما که عاشق خسرو نمی شود!

 

محمد حسین ملکیان

 

 



تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:محمد حسین ملکیان, | 14:29 | نويسنده : آریا |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 59 صفحه بعد